روایتی هست از بودا ، او گفته بود :« من با انگشت اشاره خود به یارانم « ماه » را نشان می دهم و آنان به جای ماه ، به سر انگشتان من نگاه می کنند .» و این روایت ، انگار حکایت روزگار ماست .
مگر جز این است که آقا بارها و بارها گفته است : « حقایق را از ورای جناحبندیهای سیاسی نگاه کنید و ببینید ؛ از بالا نگاه کنید و جبهه را ببینید ... یک نفر در یک واحد ، فقط خودش را میبیند . اما آن کسی که با هلیکوپتر از بالا عبور میکند ، آرایش جنگی مجموعهی این واحدها را میبیند ... آن وقت جای خودتان را درست پیدا میکنید که کجا باید باشید ، چه کار باید بکنید .
و اما بعد :
ما با اشارات شما بیگانه ایم آقا ، بصیرت در چشمان ما مرده است انگار ، ما کر شده ایم ، ما کور شده ایم . کجا باید بودن را از ما مخواه ، چه کار باید کردن را در ما مجوی ، اصلا شما از یک کور ، از یک کر ، چه انتظاری دارید . انتظار دارید مای کور ، مای کر ، در میدان « جنگ اراده ها » با کلام خود و یا از قلم خود ، خنجری سازیم و فرو کنیم در چشمان آمریکا ، هرگز !
آقا ما از اصل خود دور افتاده ایم ، اقا ما در کوچه های فرعی انقلاب ، سر گردانیم . ما والاترین هنرمان ، از کاسه برون آوردن چشمان اسفندیار است ، ما سنگرها را تهی ساخته ایم از خویش ، ما همه جا و همه وقت می کوبیم بر طبل وحدت و لیک چون به خلوت می رسیم ، می ترسیم و می ترسانیم فرزندان روح خدا را و هر کجا که « مصلحت » باشد ، می پاشیم بذرهای تفرقه را .
آقا نگو ، پدران ما همه با « همت » بودند و فرزندانمان « حسین فهمیده » نگو ما ، جهان را آراستیم با « جهان آرا » نگو ما گذشتیم از جزایر مجنون ، نگو ما خونین شهر را آزاد ساختیم با خدا ، نگو ... نگو ... نگو ... ما کوریم آقا ، ما کریم آقا و ایکاش لال هم می شدیم !
آقا ، دل ما خون است و نگو که « خدا نکند دلتان پر خون باشد » که خدا نکرده است ، دل ما وقتی خون است که رئیس جمهور محبوب ما ، که جانم فدای ایده های شیطان ستیزش باد ، درست آن زمان که پاکستان شام ندارد و مردمانش نان . وقتی محمود عباس ، قبله اول پیامبرم را به حراج می گذارد و یا غرب آیات خدا را در شعله های آتش می سوزاند ، در چنین هنگامه ای ، او پرچم کوروش کبیر! را به اهتزاز در می آورد و بدتر ، کوروش را با جفیه « همت » می آراید و رئیس دفترش منشور کوروش را آیات خدا می نامد . اصلا آقا ، انگلستان را چه به آیات خدا !
آقا دل ما خون است ، آقا بصیرت در چشمان ما خشکیده است ، ما می ترسیم و می ترسانیم ، راستی آقا منشور ما بیست و سه سانت نیست ، منشور ما اصلا اندازه ندارد ، منشور ما « انا لله و انا الیه راجعون » است و وقتی این را حسین فهمید ، کمر « همت » بر بست و رفت زیر تانک آمریکا و شاید هم روسیه و آرامش و آرایش جهان را به هم ریخت.
آقا ، ماه را نشانم مده ، من کورم ، من کرم و هیهات که لال هم نمی شوم !
« آقا » قطار را نگه دار ، می خواهم پیاده شوم !
|
متن دلخواه شما
|
|